عشق قمار
#پارت ۱
ویو گلوریا
امروز توری بار ......... قراره قمار انجام بدم خوب اسم من گلوریا هس وقیت ۱۲ سالم بود مادر و پدرم رو از دست دادم پدرم قمار باز بود ولی بعد ازدواج با مادرم دیگه قمار نکرد بعضی موقع ها با دوستاش قمار میکرد و من همیشه طرز بازیشو میدیدم و یاد گرفتم پدرم خیلی حرفه ای بازی میکرد بعد اون تصادف فقط من زنده موندم و اونا مردن یه دوست دارم فیلیکس تو ی هر لحظه پشت منه و ما باهم کار میکنیم از مرگ مادر و پدرم میگذشت که میخواستن منو به پرورشگاه ببرن ولی من فرار کردم و یه شب وارد یه بار شدم خیلی بچه بودم ولی باید یه لقمه نون برار خودم پیدا میکردم پس از استعدادم استفاده کردم
فلش بک به ۷ سال پیش
(تو خیابونا بودم خسته شدم دوهفته از مرگ مامن بابا میگذره من به اون پرورشگاه لعنتی نمیرم بخاطر همین فرار کردن باید یه جایی پیدا کنم بخاطر همین رفتم پیش دوست صمیمی یه هفته تو انباری خونشون بودم بدون اینکه مامان باباش بفهمن بهش گفتم میخوام قمار کنم
فلیکس:چی دیونه شدی (تعجب . عصبی )
گلوریا :من دیگه نمیخوام اینجا بمونم باید برم بخاطر همه کاری که برام کردی ممنونم قول میدم جبرانش کنم
فیلیکس :فکرشم نکن بزارم بری بعد تو تنهایی توی قمار خونه نه اصلا امکان نداره !!
ویو گلوریا
به هزار جور مصیبت راضیش کردم برم گفت باید خودمم بیام منم گفتم اوکی باهم به سمت قمار خونه رفتیم فیلیکس به من یکمپول داده بود برای قمار استرس داشتم ولی نشون ندادم بعضی با پوزخند بعضی با حالت تعجب
و بعضی باحالت هیزی نگام میکردن رفتم جلوی صاحب مغازه (با ص.م نشون میدم )
ص.م : کوچولو اینجا چیکار میکنی الان باید تو رختخواب باشی (پوزخند )
فیلیکس : درست حرف بزن (عصبی)
گلوریا اومدم قمار کنم
ص.م :(خنده) برو پستونکت رو بندا تو دهنت کوچولو
گلوریا : میخوای با من باز کنی یا نه .....
ادامه دارد.....
ویو گلوریا
امروز توری بار ......... قراره قمار انجام بدم خوب اسم من گلوریا هس وقیت ۱۲ سالم بود مادر و پدرم رو از دست دادم پدرم قمار باز بود ولی بعد ازدواج با مادرم دیگه قمار نکرد بعضی موقع ها با دوستاش قمار میکرد و من همیشه طرز بازیشو میدیدم و یاد گرفتم پدرم خیلی حرفه ای بازی میکرد بعد اون تصادف فقط من زنده موندم و اونا مردن یه دوست دارم فیلیکس تو ی هر لحظه پشت منه و ما باهم کار میکنیم از مرگ مادر و پدرم میگذشت که میخواستن منو به پرورشگاه ببرن ولی من فرار کردم و یه شب وارد یه بار شدم خیلی بچه بودم ولی باید یه لقمه نون برار خودم پیدا میکردم پس از استعدادم استفاده کردم
فلش بک به ۷ سال پیش
(تو خیابونا بودم خسته شدم دوهفته از مرگ مامن بابا میگذره من به اون پرورشگاه لعنتی نمیرم بخاطر همین فرار کردن باید یه جایی پیدا کنم بخاطر همین رفتم پیش دوست صمیمی یه هفته تو انباری خونشون بودم بدون اینکه مامان باباش بفهمن بهش گفتم میخوام قمار کنم
فلیکس:چی دیونه شدی (تعجب . عصبی )
گلوریا :من دیگه نمیخوام اینجا بمونم باید برم بخاطر همه کاری که برام کردی ممنونم قول میدم جبرانش کنم
فیلیکس :فکرشم نکن بزارم بری بعد تو تنهایی توی قمار خونه نه اصلا امکان نداره !!
ویو گلوریا
به هزار جور مصیبت راضیش کردم برم گفت باید خودمم بیام منم گفتم اوکی باهم به سمت قمار خونه رفتیم فیلیکس به من یکمپول داده بود برای قمار استرس داشتم ولی نشون ندادم بعضی با پوزخند بعضی با حالت تعجب
و بعضی باحالت هیزی نگام میکردن رفتم جلوی صاحب مغازه (با ص.م نشون میدم )
ص.م : کوچولو اینجا چیکار میکنی الان باید تو رختخواب باشی (پوزخند )
فیلیکس : درست حرف بزن (عصبی)
گلوریا اومدم قمار کنم
ص.م :(خنده) برو پستونکت رو بندا تو دهنت کوچولو
گلوریا : میخوای با من باز کنی یا نه .....
ادامه دارد.....
- ۸.۴k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط